نوشته شده توسط : مسعود

داستان قشنگ شيطان ونمازگزار

مردي صبح زود از خواب بيدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.

لباس پوشيد و راهي خانه خدا شد.

در راه به مسجد، مرد زمين خورد و لباسهايش کثيف شد. او بلند شد،

خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهايش را عوض کرد و دوباره راهي خانه خدا شد. در راه به مسجد و

در همان نقطه مجدداً زمين خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. يک بار ديگر لباسهايش

را عوض کرد و راهي خانه خدا شد.

در راه به مسجد، با مردي که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسيد.

مرد پاسخ داد: (( من ديدم شما در راه به مسجد دو بار به زمين افتاديد.))،

از اين رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.

مرد اول از او بطور فراوان تشکر مي کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد

ادامه مي دهند. همين که به مسجد رسيدند، مرد اول از مرد چراغ بدست

در خواست مي کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.

مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداري مي کند.

مرد اول درخواستش را دوبار ديگر تکرار مي کند و مجدداً همان جواب را مي شنود.

مرد اول سوال مي کند که چرا او نمي خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

مرد دوم پاسخ داد: ((من شيطان هستم.)) مرد اول با شنيدن اين جواب جا خورد.

شيطان در ادامه توضيح مي دهد:

((من شما را در راه به مسجد ديدم و اين من بودم که باعث زمين خوردن شما شدم.))

وقتي شما به خانه رفتيد، خودتان را تميز کرديد و به راهمان به مسجد برگشتيد،

خدا همه گناهان شما را بخشيد. من براي بار دوم باعث زمين خوردن شما شدم

و حتي آن هم شما را تشويق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بيشتر به راه مسجد برگشتيد.

به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشيد. من ترسيدم که اگر يک بار ديگر

باعث زمين خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشيد.

بنا براين، من سالم رسيدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.

داستان:

کار خيري را که قصد داريد انجام دهيد به تعويق نياندازيد. زيرا هرگز نمي دانيد

چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختي هاي در حين تلاش به انجام کار خير

دريافت کنيد. پارسائي شما مي تواند خانواده و قوم تان را بطور کلي نجات بخشد.

اين کار را انجام دهيد و پيروزي خدا را ببينيد.

کارت
پستال های عاشقانه - pixfa.net



:: بازدید از این مطلب : 269
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : 27 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مسعود

مرد ها چگونه آدم هايي هستند؟(طنز)


زنهايي كه به دنبال برابري با مردها هستند آرزوي بسيار كوچكي دارند !

زن بدون مرد مثل يك ماهي بدون دوچرخه است !

شما هميشه مي توانيد براي سالگرد ازدواج ، شوهرتان را غافلگير كنيد . فقط كافي است يادش بياوريد كه آن روز سالگرد ازدواج شماست !!!

شوهرم گفت به فضاي بيشتري احتياج دارد ، من هم او رابه بيرون خانه فرستادم و در را پشت سرش قفل كردم.

طبقه بندي مردها از نظر مادر من : مرد خوب برايت هر كاري انجام مي دهد ، مرد بد هر بلايي كه بتواند به سرت مي آورد .

پرسش : وقتي شوهرت با عصبانيت از خانه بيرون مي رود چه كار مي كني ؟ پاسخ : در را پشت سرش مي بندم !

مردها از صفت " جوان " براي زنهاي زير 18 سال و مردهاي زير 80 سال استفاده مي كنند !!!

اگر زني رنگ شاد بپوشد رژ لب بزند ، و كلاه عجيب و غريبي سرش بگذارد ، شوهرش با اكراه او را با خودش به كوچه و خيابان مي برد . ولي اگر كلاه كوچكي بر سرش بگذارد و كت و دامن خياط دوز تن كند شوهرش با كمال ميل او را بيرون مي برد و تمام مدت به زني كه لباس رنگ شاد پوشيده و كلاه عجيب و غريب سرش گذاشته و رژ لب زده است خيره مي شود !!! "

تنها 99 درصد مردها هستند كه باعث بدنامي 1 درصد باقي مانده مي شوند !

ما نقاط مشترك زيادي با هم داشتيم ، من عاشق او بودم و او هم عاشق خودش بود !!!

وقتي مردي به من مي گويد كه مي خواهد همه ي ورق هايش را رو كند هميشه بي اختيار به آستينش نگاه مي كنم !!!

اكثر مردها سه گروه را دوست دارند ولي هيچ وقت آنها را درك نمي كنند : افراد مونث ، دخترها و زنها !!!

شما خيلي مردهاي باهوش را مي شناسيد كه با زنهاي كودن ازدواج كرده اند ، ولي هرگز زن باهوشي را پيدا نمي كنيد كه با مرد كودني ازدواج كرده باشد !

زن بودن كار بسيار شاقي است ، چون معمولا مستلزم سر و كله زدن با مردهاست !!!


این وبلاگ حاضر به تبادل لینک است لطفا این وبلاگ را با نام بهترین مطالب لینک دهید و ما را مطلع  

 



:: بازدید از این مطلب : 264
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 27 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مسعود
 

خدايي ايول به اين پسر!

به اين مي گن نامه عشقولانه !

 
1- محبت شديدي که صادقانه به تو ابراز ميکردم

2-دروغ و بي اساس بود و در حقيقت نفرت من نسبت به تو


3- روز به روز بيشتر مي شود و هر چه بيشتر تو را مي شناسم


4- به پستي و دورويي تو بيشتر پي ميبرم و


5-اين احساس در قلب من قوت ميگيرد که بالاخره روزي بايد


6- از هم جدا شويم و ديگر من به هيچ وجه مايل نيستم که


7- شريک زندگي تو باشم و اگرچه عمر دوستي ما همچون عمر گلهاي بهار کوتاه بود اما


8- توانستم به طبيعت پست و فرومايه تو پي ببرم و


9- بسياري از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنم


10- اين خودخواهي ، حسادت و تنگ نظري تو را هيچ کس نميتواند تحمل کند و با اين

وضع


11- اگر ازدواج ما سر بگيرد ، تمام عمر را


12- به پشيماني و ندامت خواهيم گذراند . بنابراين با جدايي ازهم


13-خوشبخت خواهيم بود و اين را هم بدان که


14- از زدن اين حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باش


15- اين مطالب را از روي عمق احساسم مينويسم و چقدر برايم ناراحت کننده است اگر


16- باز بخواهي در صدد دوستي با من برآيي . بنابراين از تو ميخواهم که


17- جواب مرا ندهي . چون حرفهاي تو تمامش


18- دروغ و تظاهر است و به هيچ وجه نميتوان گفت که داراي کمترين


19- عواطف ، احساسات و حرارت است و به همين سبب تصميم گرفتم براي هميشه


20- تو و يادگار تلخ عشقت را فراموش کنم و نمتوانم قانع شوم که


21- تو را دوست داشته باشم و شريک زندگي تو باشم .


و در آخر اگر مي خواهي ميزان

 

 



:: بازدید از این مطلب : 266
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 27 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مسعود



:: بازدید از این مطلب : 563
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 27 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مسعود



:: برچسب‌ها: طبیعت بکر؟ ,
:: بازدید از این مطلب : 609
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 25 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مسعود



:: بازدید از این مطلب : 595
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 25 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مسعود

اینم یه ویسکی بزن تاحالت جابیادحوصلت سرنره تااخرباوبم صفاکنی!

اینم یه ویسکی بزن تاحالت جابیادتااخرباوبم صفاکنی!



:: بازدید از این مطلب : 478
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 25 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مسعود
عاشقانه

دم مرگ رسیدم,اما به هوای تو نمردم

غیر از تو کسی را بخواهم باز بی وفا بگو. 

 

غیر از تو با کسی دیگر دل دادم بازبی وفا بگو.

 

اگر مطمئن نیستی بر سرم بردار خنجر را.

 

با خنده جان ندادم باز بی وفا بگو...........

 

شعر از حاج عبدالقادر

 


تقدیم به بهترینم.....

 

تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش

 

 بر من شوق زیستن داد.

 

دلم برای کسی تنگ است که:

 

آفتاب صداقت را به میهمانی

 

 

گلهای باغ می آورد و

 

گیسوان بلندش را به باد می داد و

 

 

دستهای سپیدش را به آب می بخشید

 

و شعرهای خوشی

 

چون پرنده ها می خواند.....

 

تقدیم به کسی که نمی داند چقدر دوستش دارم.....

 

تو در من آن تب گرمي كه آبم ميكند كم كم,

نگاهت نيز چون مستي خرابم ميكند كم كم,

منم آن كهنه ديواري به جا از قلعه هاي سنگ

كه باد و آفتاب آخر خرابم ميكند كم كم...


 

چرا حلقه ازدواج ؟ چرا دست چپ ؟

میدانید چرا حلقه ازدواج را در سمین انگشت دست چپ میگذارند ؟ یونانیها ورومیان باستان معتقد بودند یک

سیاهرگ یا عصب این انگشت را به قلب مرتبط میکند و دقیقا به بخشی از قلب که مرکز احساسات وعواطف است

راه دارد بهمین دلیل اگر حلقه ازدواج در این انگشت باشد شور واحساس عاشقانه همواره جاری خواهد بود.....


شبهاي زمستاني قلبم را چراغي  نيست و ظلمت روحم را،

روشنايي ودر انزواي  تنهائيم كور سوي  اميد را نمي بينم

چه بس شبها كه دلتنگي صورتم  راشسته و خواهد شست

وچه بسيار روزهايي كه بي قرارت بودم ولي ...

غم هجران  لحظه به لحظه به مرگ نز ديكترم خواهد كرد

وهيچ كس راز دلتنگيهايم را نخواهد فهميد وهيچ چيز برلب

نخواهم آوردچرا كه من گر فتار سنگيني سكوتي هستم كه

 گويا قبل از هر فريادي لازم است...


                                                                     من منتظرت شدم ولي در نزدي

بر زخم دلم گل معطر نزدي

گفتي كه اگر شود مي آيم اما

مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي
 


تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟

دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی

تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی

كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی

فقط يك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد

چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشيمانی؟

 


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

 

نباید به خاطر فرو رفتن خار یک رز به دستمان از تمام گلها متنفر باشیم.

کاش میشد پرنده بودیم توی دست آسمون
تا برای هم می ساختیم از پرامون آشیون
من برای تو می ساختم سقفی از بال و پرم
تو می ذاشتی عاشقونه پرتو زیر سرم
تو فقط باید بمونی ای پناه آخرم
تا که پرپر نشه بی تو همه ی بال و پرم
نگو این فقط یه خوابه،منو تو پرنده نیستیم
ما میتونیم از محبت با هم آسمون بسازیم
حتی با دست های خالی با هم آشیون بسازیم

 


دیدار

  چه حس غریبی درآن لحظه بود

                                 که با تو نشستم به گفت وشنود

 ترا دیده بودم پس از سالها

                                  پس از عاشقانه ترینم سرود

چه بیداری خوب رویا وشی          

                                 به خواب خوش دشتها می نمود

 ترا از کجا آن بهار قشنگ         

                                  به مهمانی چشمم آورده بود

 تو مثل شکوفه پر از تازگی   

                                  من اما چو برگی، که افتاده زود

طنین نگاهت.هم آهنگ ساز

                                پر از سوز تار و، پر از شور عود

تو آسوده خاطر از آزار من       

                                من آسوده از، چشم تنگ وحسود

نشستم کنارت، دلم مثل موج

                                گهی در فراز و،گهی در فرود

 نه چشم از نگاه تو دل می برید  

                                نه قلبم رها میشد از تاروپود

 به چشمت که روزی دل از من ربود 

                              رسیدم، ولیکن چه حاصل چه سود

 رسیدم زمانی که دیگر نبود      

                              از آن آتش گرم جز خاک و دود

 سقوط من و رفتن تو به ناز    

                             من از جنس باران تو از جنس رود

 و ای کاش باران که لطفش فزون 

                              غمت را چو گرد از دلم می زدود 


любовь приходит и уходит, а кушать хочется всегда -
креатив      تقدیم با عشق 

تو که بالا بلند و نازنینی.......

تو که شیرین لب و عشق آفرینی.......

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل........

که فردا بر سر خاکم نشینی......



:: برچسب‌ها: کاملاعاشقانه عاشق میشیااگه ایناروبخونی! ,
:: بازدید از این مطلب : 521
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 21 شهريور 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد